بوی عیدی...
سلام عزیزدلم
خوبی مامان جان؟ پیش خدای مهربون خوش میگذره؟
12 اسفند سالگرد عقد من و بابا جان شما بود، روز خیلی خوبی بود، و جای شما هم بسیار خالی، از چند وقت قبلش تا دو سه روز بعدش من هدیه های زیادی از طرف همسرجان دریافت کردم، خیلی خوب بود
بامزه ترینش یه جعبه 36 تایی مداد رنگی بود که من عاشقشم.
یه شام رمانتیک و عاشقانه هم توی رستوران کازیوه، که البته من حالم بد شد، بسیار زیاد تهوع داشتم و نتونستم شامم رو بخورم و بابایی هم با قیافه این شکلی شام میخورد.
دو روز پیش هم با بابا رفتیم برای خواهرات یه چیزایی عیدی خریدیم، که البته هنوزم ادامه داره، من سرما خوردم هوا هم سرد بود نتونستم بیشتر بگردم و خرید کنم، ادامه خریدامم مونده، کم کم تا یه هفته دیگه تمومشون میکنم.
بهت نگفته بودم خواهر برادر داری نه؟
شما 3 تا خواهر و دو تا داداش داری، شیرین از 2.5 سال پیش خواهرت شده، لیلا، حسین، ستاره و امیرحسین از 2 سال پیش.
از بین دختر و پسرای نازنینم فقط لیلا رو دیدم، و همه قلب منو مال خودش کرده، هر موقع که بتونم میرم میبینمش، برای شیرین هم غیر مستقیم هدیه میفرستم. اما متاسفانه تا الان موفق به دیدن حسین، ستاره و امیرحسین نشدم.
انشالا خدا بهم کمک کنه، باری که بر دوشم هست رو بتونم به راحتی حمل کنم.
نازنینم، مطمئنم لیلا خواهر خوبی واست خواهد بود، خیلی دختر نازنین، درسخون، زیبا، با ایمان و با اخلاقیه خدا حفظش کنه.
دیگه خبری نیست....
کلی ذوق تعطیلات عید و تفریح و استراحت و خوش گذرونی رو دارم
منتظرتم عزیزدلم، تعطیلات عید رو باهامون باشی خیلی خوبه