خاطرات بی تو بودنم...
سلام نازنین من
خیلی وقته که برات چیزی ننوشتم اما همه ش به یادت بودم عزیز نازنینم
12 اسفند جلسه دفاعیه پایان نامه ارشد مامانی بود، فعلا از درس خوندن راحت شدم تا بعد از این ببینم خدا چی میخواد
چند روز بعد از دفاع من با بابایی یزد موندیم و خوش گذروندیم، یه شلوارک ورزش پهلوانی هم خریدیم حالا شما دختر باشی یا پسر باشی فرقی نداره مال خودته عزیزم
بعدشم یه دونه از این حوله لباسیا هم واست گرفتیم که عکساشونو بعدا واست میذارم باشه؟
ایام عید هم بد نبود، نمیدونم امسال چرا اصلا حال و حوصله نداشتم، خیلی بهم خوش نگذشت
پسردایی شما هم که تازه به دنیا اومده، محمد سینا، کلی دل ما رو هوایی کرد که زودتر دست به کار شیم واسه به دنیا اومدن شما
اما مشکلات زندگی پشیمونمون کرد
فعلا باید سماق بمکیم ببینیم صلاح خدا کی باشه که روی ماه و نازنینت رو ببینیم عزیز دلم.
خیلی دوست دارم، فدای تو