حال بد این روزای من...
سلام جون دلم
میخواستم دیگه نیام و چیزی ننویسم تا وقتی که بیای...
اما خب دلم میخواد این روزای سخت بدون تورو یه جا بنویسم...
گاهی وقتا فک میکنم اصلا دوس نداری بیای توی این دنیا، خب حق هم داری، شاید من دارم خودخواهی میکنم که اصرار به اومدنت دارم
ماه پیش خیلی ماه بدی بود، عکس رنگی گرفته بودم به خاطر عکس پریودم 12 روز عقب افتاد، چقدر درد کشیدم تو اون روزا که خدا میدونه
روزی که پریود شدم واقعا مرگ رو به چشمای خودم دیدم، چند بار از درد داشتم بیهوش میشدم، رفتم دکتر سونو کرد و بازم طبق معمول گفت خوبی و خداروشکر کوچکترین مشکلی نداری
همه چیز خوبه، من سالمم، همه چی سر جاشه، اما 13 ماهه که روزا و شبا میان و میرن، اما تو نمیای...
کار از پیش اون بالائیه خرابه...
خدایا من اصراری بر هیچی ندارم، تو خودت هر اونچه که خیر ما در اونه رو در مسیرمون قرار بده
لطف خدا بیشتر از جرم ماست نکته سربسته چه دانی خموش
گوش من و حلقه گیسوی یار روی من و خاک در می فروش